جونم براتون بگه که میخوام اینجارو رها کنم به حال خودش و تو یه وبلاگ جدید شروع کنم به نوشتن و با یه اسم و رسم جدید . اما آزادتر ، دستم نلرزه موقع نوشتن . خدا میدونه چقدر از ته دل توهماتمو دوست دارم . نزدیک به چهار پنج ساله از دل و جون براش وقت گذاشتم . خودم بزرگش کردم با همین دستای خودم . با همدیگه یه عالم چیز پشت سر گذاشتیم ، با هم از پس همه ی اینا بر اومدیم . اما دیگه وقتشه بعضی چیزارو پشت سر بزارم .
به دست آوردن فر برای من به معنی از دست دادن دوستیِ قشنگ پرتو بود . اونم بدون اینکه خودم متوجه باشم دارم از دستش میدم و همه ی تلاش هام برای برگردونِ حس قبلی بی فایده است . همش نتیجه ی اینه که نمیفهمیم بعضی آدما فقط دوستمونن نه مال و اموالمون ! حق دارن عاشق شن ، ازدواج کنن و زندگی ای تشکیل بدن که دیگه مرکز توجهشون ما نباشیم . اون اولا خیلی از میم بدم میومد چون حس میکردم عشقِ خاطره رو ازم میه اما الان خودم دارم هلش میدم سمت نون .
درباره این سایت